درسهای نهج البلاغه
شرح خطبه ۲۱۶
جلسه دوم / ۹آذر۱۴۰۳
حجت الاسلام قنبریان
فراز اول: فقد جعل الله لی علیکم حقاً بولایه امرکم و لکم علیّ من الحق مثل الذی لی علیکم
۴ مقدمه:
- موافقین و مخالفین وجود حق!
- حق، جعل و اعتبار متکی به تکوین
- حق/ حکم/ تکلیف؛ چه تفاوتی می کند چیزی را حق یا حکم بدانیم؟!
- دو مقام حق: جعل حق (اهلیت تمتع) / اجراء و استیفاء حق (اهلیت استیفاء)
شرح فراز:
- جعل الله… حقاً ؛ جعل و اعتبار الهیِ حق
- “لی علیکم” و “لکم علیّ” ؛ حق مصطلح است یا حکم است؟!
- “مثل الذی لی علیکم” ؛ حق متقابل
– حق متقابل غیر از تقابل حق_تکلیف است!
– حق متقابل متکافوء بین حاکم و مردم!
– سخن محمد عبده اول این خطبه - “مثل الذی”؛ در حق بودن(نه متعلق)
– در اهلیت تمتع و اهلیت استیفاء؟!
دانلود سخنرانی «شرح خطبه ۲۱۶» | “دانلود از پیوند کمکی“
چکیده جلسه دوم / ۹آذر۱۴۰۳
۴مقدمه:
- وجود یا انکار حق!
منکرین وجود حق، آنچه حق می خوانیم را بازتاب اجرای قواعد و تکالیف درباره مردم می دانند. حق نزد اینان انعکاس موقعیت هر شخص در جامعه است. قرار دادن هرچیز جای خود، لازمه اش این است که بدون آن جایگاه، حق مستقل و فطری و بشری وجود ندارد!
برخی از اهل مذهب هم حق را زاده حکم شرع می دانند نه چیزی غیر آن.
سوسیالیست های افراطی هم حق را از آن جامعه و فرد را مکلف می دانند.
قائل به وجود حق نوعی حق مستقل منهای جایگاه و موقعیت اجتماعی برای انسان قائل اند؛ که خود طیف هستند.
در بزرگان ما “حقاً للمخلوق” شیخ انصاری، حق فطری یا طبیعی شهید مطهری(مجموعه آثار ج۱۹ص۱۵۸) و… احتمالا در این قسم قرار گیرند. - حق، جعل و اعتبار است ولو متکی به تکوین.
حق، از مقولات ماهوی و اعراض نیست اعتباری عقلایی است.
اعتبار، حد و تعریف چیزی را به چیز دیگر دادن است ادعائاً؛ مثل شیر خواندن انسان شجاع.
در تکوین، “حق” یعنی “هست” ، “ثابت”؛ انَّ الجنه و النار حق و… از این قسم است؛ حال در عالم اعتبار اگر چیزی را حق کسی می دانیم، انشاء و ایجاد آن را برایش کمال وجودی می دانیم.
حق علف برای گوسفند و حق فکر و انتخاب برای انسان در بیان شهید مطهری از این قبیل است (ر.ک: همان) - تفاوت حق/ حکم/ تکلیف؟
اقوال معروف درباره حق: سلطنت اعتباریِ ضعیف تر از مِلک(مشهور)/ منتزع از احکام تکلیفی و وضعی/ نفس جواز تکلیفی یا وضعی(منکر حق مستقل)
حکم دست شارع و قانون گذار است و غیر قابل اسقاط و انتقال؛ اما حق نوعی سلطه و اختیار است دست خود فرد لذا معمولا نشانه اش قابلیت اسقاط و انتقال است.
تکلیف مقابل هست و قابل جمع با حق در همان مورد و همان جهت نیست. هر حقی البته تکلیف برای مقابلش ثابت می کند.
انتخاب هم حق و هم تکلیف است؛ از یک جهت نیست از جهت حق جامعه، تکلیف فرد و از جهت فرد، حق است.قابل اسقاط نیست مثل حق حضانت در بیان شیخ که مصلحت دیگری در آن است و لذا غیر قابل نقل و اسقاط است.
چه فرقی می کند چیزی را حق بدانیم یا حکم؟!
مثلا قوامیت مرد در خانواده را اگر حق مستقل بدانیم؛ اختیاری است که بر پایه نفع شخصی هرچه خواست بکند؛ الا آن چیزی که دلیل خاص منع کند(مثل کشتن یا…)!
اما اگر حکم باشد یا از مجموع تکالیف و احکام انتزاع شده باشد؛ بر پایه رعایت مصالح خانواده باید اعمال شود.لذا مثلا برای رسیدن زن به حقوق مصرح اش (کسب و بیعت و…) باید زمینه سازی کند نه اینکه همه را به نفع خود تاویل ببرد!(دقت کنید)
مامقانی در نهایه المقال در حاشیه مکاسب (بحث خیار فسخ) بر تعریف حق( سلطنت اعتباری) چیزی افزوده: “حق” امتیازی است که به شخص تعلق گرفته؛ “حکم” قاعده ای که به رابطه مربوط است، قطع نظر از اینکه چه کسی طرف رابطه است. در حق، قطع رابطه با شخص همیشه ممکن نیست برخی موارد بخاطر شدت ربط و علاقه قابل اسقاط و انتقال نیست مثل حضانت و ولایت. - دو مقام حق: اهلیت تمتع/ اهلیت استیفاء
ممکن است کسی صلاحیت و استحقاق حق داشته باشد، اما خود او مجاز به استیفاء و اجراء نباشد! مثل صغیر و مهجور که واجد حق است اما اهلیت استیفاء ندارد
چالش ها در حقوق سیاسی -محل بحث خطبه۲۱۶ و…- است که مثلا حق هم داشته باشند مثل مهجورین اند که باید قیّم یا ولیّ برایشان استیفاء کند یا خود حق استیفاء هم دارند؟! اینها به غایت در فقه سیاسی موثر و مکتب ساز است.
فراز اول: فقد جعل الله لی علیکم حقاً بولایه امرکم و لکم علیّ من الحق مثل الذی لی علیکم
- جعل الله[…] حقاً
جعل و اعتبار الهی حق مورد بحث در خطبه را بیان می کند؛ جعلی در اعتبارات عقلایی. - “لی علیکم” و “لکم علیَّ” می فرماید “الحق”.
آیا حق مصطلح است یا بیان دیگر از حکم است؟!
چند احتمال:
– حق مستقل و اعتبار خاص
– منتزع از حکم شرعی اما باز حق
– منظور همان حکم که در لسان حق بیان شده است
ثمرات مهم:
اگر واقعا حق باشد، قابل الزام و اجبار نیست اما اگر حکم باشد قابل الزام است.
اگر حکم باشد، حتی قابل تفصیل است که در یک جانب(مثلا حاکم) مطلق باشد و در جانب دیگر(مثلا مردم) مقید باشد! در اختلاف بین مردم و حاکم این ثمرات بسیار جدی و موثر است. - “مثل الذی لی علیکم” ؛ حق متقابل است.
یک وقت تقابل حق-تکلیف داریم؛ هرکس محق شد، مقابلش کسی مکلف می شود.
یک وقت تقابل حق-حق است؛ مقابل حق، برای دیگری هم حقی جعل شده است.
اینجا دومی را می فرماید.
در فراز های بعد شاهد قوی وجود دارد:
فَجَعَلَها تَتَکافَئُ فِی وُجُهِها: در ابعاد گوناگون با یکدیگر برابرند!
ملاصالح مازندرانی در شرح کافی(ج۱۲ص۴۷۷) ذیل آن آورده: المراد المماثله فی جنس الحق و ان کان الحقان متغایرین.
نکته مهم؛ در مکتب علوی بین حاکم و مردم، حق متقابلِ متکافئ برقرار است.
محمد عبده در شرح نهج البلاغه اش در صدر این خطبه آورده: شیخ رشیدرضا صاحب المنار در ص۹۵۵ از جزء۱۲ از مجلد۱۲ آورده: معاویه شکل حکومت اسلامی را به حکومت شخصی استبداد تغییر داد، مصالح امت را مثلی مالی که نزدیکان از هم ارث می برند قرار داد ولو همه امت هم نپسندند! پس این ریشه همه مصائب امت اسلامی شد.
متفکر فلسطینی دکتور ولید قمحاوی در مجله العربی می گوید: معاویه وطن عربی را ملکی کرد که فرزندان و نوه ها مثل اقطاع بزرگ زمین ارثش می برند؛ مردم کشور هم مثل گله برندگان شدند! - “مثل الذی” از حیث حق بودن نه متعلق.
چه حق مستقل چه منتزع از حکم، برای هردو طرف مثل هم است.
یکی حق، یکی حکم یا حتی یکی حق مستقل، یکی منتزع از احکام شود؛ در غیر معصوم بسا سر از استبداد در آورد !
“مثل الذی”، هم در اهلیت تمتع و هم در اهلیت استیفاء است.
یعنی چنانچه حاکم، حق استیفای حقش را دارد، مردم هم حق استیفاء دارند نه اینکه مثل مهجوران، صاحب حق باشند اما استیفای حق شان بر عهده حاکم باشد!
حضرت امیر(ع) اینرا در حکمت۱۶۴ در جمله ای طلایی و فوق العاده بیان کرده است:
مَنْ قَضَى حَقَّ مَنْ لَا یَقْضِی حَقَّهُ، فَقَدْ عَبَدَهُ [عَبَّدَهُ]. هر که حق کسى را ادا کند که او حقش را ادا نکرده، خود را بنده او ساخته.
یعنی پذیرش دوگانگی در مقام استیفاء -که یکی حق استیفاء داشته و دیگری فقط اصل حق را داشته باشد- سر از ملکیت و اربابیت می انجامد که خلاف توحید و پرستش خداست.
در همین خطبه باز این مهم را توجه می دهد: یُوجِبُ بَعضُها بَعضاً و لایُستَوجَبُ بَعضُها الا بِبَعض: بعضی از این حقوق، بعضی دیگر را وجب می کند و بعضی از آنها واجب نمی شود مگر با انجام حقی که در مقابلش هست.
نامه۵۰ معما را روشن می کند بعد از سه حق مردم را شمرد می فرماید:
فَإِذَا فَعَلْتُ ذَلِکَ وَجَبَتْ لِلَّهِ عَلَیْکُمُ النِّعْمَهُ. وَ لِی عَلَیْکُمُ الطَّاعَهُ: چون چنین کردم، بر خداست که نعمت خود بر شما عنایت کند و بر شماست که از من فرمان ببرید.
این مکتب علوی است که با استیفاء حق مردم، تازه حق حاکم لازم الاستیفاء میشود!
این مکتب آن جور که باید در محافل مذهبی و حوزوی ما هم شناخته شده نیست!