فرار، خروج، نهضت یا… ؟!
قطعا فرار نیست!
هم خود تصریح میکند (لا اَفِرُّ فرارَ العبید)؛ هم آدم فراری، مسیر را از راه اصلی طی نمیکند (که امام چنین کرد)!
خروج است اما نه مثل خوارج!
خود امام تصریح میکند:”خرجتُ…” (خروج کردم…)؛ لکن خروج او هیچ شباهتی با “خروجهای مسلحانه” مثل خوارج -که پس از حکمیت و نهروان تا آن زمان زیاد اتفاق میآفتد- ندارد.
برعکسِ خروجهای مسلحانه، با زن و بچه از مدینه و مکه بیرون میزند، فقط سلاح حامل دارد، هیچ نشانی از درگیری و جنگ طلبی ندارد و شروع کننده جنگ نیست.
خروج او، “خروج از نظم اموی موجود” است که به مرحله یزیدی رسیده و دیگر سکوت مقابلش جایز نیست.
مراحل نهضت:
- “نه” به یزید!
این “نهِ” حسین به یزید قطعی است و نقطه شروع ماجراست.
در همان زمان معاویه، به خصلت مشروبخوری یزید اعتراض و او را نااهل خوانده است.
وقت دعوت به بیعت در همان روز اول در مدینه به مروان میگوید: “چگونه کسی که مشروب میخورد، میتواند بر امت محمد(ص) حکومت کند؟! چنین کسی فاسق و از اشرار است و حتی بر یک درهم نمیتواند امین باشد؛ چه رسد بر آنکه امین بر امت باشد[۱]“.
به عبدالله بن عمر که “پیشنهاد سازش” داشت فرمود: اُف بر این کلام مادامیکه آسمانها و زمین برپاست[۲]“.
جملاتِ:”مثلی لا یُبایع مثله”، “و علی الاسلام والسلام ان دُعیت الامه براع مثل یزید” و… همه گویای این است که “نهِ” امام به حاکمیت یزید قطعی است و هرگز به بیعت و سازش و… نمیرسد؛ اما “صورتبندی اجتماعی” این “نه” بستگی به شرایط و حوادث بعد دارد. - تبدیل به قیام!
“نهِ” خود را شخصی و خانوادگی نگه نمیدارد. برایش تبلیغ میکند. یعنی به “مرحله قیام” میرساند. در مکه، عالمان آنروز جهان اسلام را در منا جمع و به اعتراض دعوتشان کرد[۳].
از سوم شعبان تا دهه ذیحجه، چهارماه در مرکز فرهنگی اسلام برای شیوع “نه” خود تلاش میکند. طرف مقابل هم برای سازش، تلاش میکند(تقلاهای دیپلماتی مثل عبدالله بن جعفر برای مصالحه در همین برهه است)!
هنوز قیام حسینی “صورت کوفی” و “تعیّن کوفی” ندارد. این قیام و خیزش که طرفدارانی یافته، ممکن است با جاهای دیگر صورتبندی شود. - نهضت، کوفی شد!
علتِ “نهِ” حسین، دعوت کوفه نیست. از ماهها قبل، او “نه” گفته و بیعت نکرده است. برعکس، نهضت کوفه، علتش شروع قیام توسط امام است.
بعد از شهادت امام مجتبی(ع) -یعنی ده سال قبل- شیعیان به امام نامه نوشته آمادگی برای قیام را خبر داده بودند اما امام دعوت به خانهنشینی تا پایان عمر معاویه (و پایان عهدنامه فیمابین) کرد. اینبار که شرعا و عرفا به یزید، “نه” گفت[۴]؛ کوفیها شنیده و نامههای بیعت فرستادند و به کوفه دعوتش کردند.
جالب اینکه دوبار نامه جمعیِ شیعیان را بیپاسخ میگذارد، تا نامهها و امضاءها، فراگیرتر از شیعیان میشود (حتی کسانی مثل شبث و حصین و… نامه نوشتند). این یعنی اکثریت کوفه دارند به یزید “نه” میگویند؛ نه فقط شیعیان علی(ع).
از اینجا قیام، “تعیّن کوفی” مییابد. امام، مسلمبنعقیل را میفرستد و… - حاضر است تعیّن کوفی را عوض کند؛ اما “نه” را نه!
وقت نزول به کربلا، نامه عبیدالله -که بیعت یا سرحسین(ع) را خواسته- را پرت کرده، بیجواب میگذارد. یعنی هنوز بر”نه” است.
ملاقاتها با ابنسعد در کربلا -که نصیحت توسط امام و دعوتش به پیوستن به قیام است- از سوی ابنسعد به عبیدالله چنین گزارش شد که؛ بر یکی از این گزینهها رضایت دارد:”برگشت به مدینه”، “رفتن به مرزها و سرحدات و مثل یکی از مسلمانان شدن” و “رفتن به شام و دست در دست یزید نهادن تا ببیند بینشان به چه میآنجامد[۵]“.
گزارش عقبهبنسمعان(غلام رباب) در اینباره این است که:”همه جا تا شهادت با امام بودم، به خدا قسم آنچه مردم میگویند وگمان دارند که او گفته: بگذارید من دستم را به دست یزید بگذارم یا به سرحدات بروم”؛ چنین سخنی نفرمود. فقط گفت: بگذارید من در این سرزمین پهناور بروم تا ببینم امر مردم به کجا میرسد[۶]“.
جالب اینکه طبری این شهادت عقبه را پیش از نقل گزارش ابنسعد آورده و بنظرش موجهتر است.
بفرض صحت گزارش ابنسعد، هیچ دلالت بر رضایت به بیعت و دست شستن از “نه” ندارد. چون خیلی واضح است گزینهی شام رفتن و دست به دست یزید نهادن، اگر بمعنای بیعت و سازش بود ؛ که مطلوب اصلی ابن زیاد و ابنسعد بود و اصلا برایش بدیل، طرح نمیکردند و قطعا تحت الحفظ به شام میفرستادند. پس معلوم است خود ابنسعد هم از عزیمت به شام، بیعت و سازش نفهمیده است. شمر که کاملا ادامه نهضت و کشاندن اعتراض به شام را ازش فهمید. لذا ابنزیاد را از قبول منع کرد که اگر برود او عزیز است و تو ذلیل میشوی!
پس “نهِ” امام هرگز قابل مذاکره نیست؛ حداکثر تعیّن کوفی، مدنی، یمنیاش قابل بحث است. چنانچه در مواجهه با حُر هم همین را اشاره کرده است.(دقت شود)
- اگر مردم میماندند، به “انقلاب” و “حکومت” میآنجامید!
علی التشبیه “نهِ” امام خمینی به پهلوی؛ کویت راه نداد، میرود عراق؛ آنجا نشد، پاریس؛ اما سر “نه” هست. اگر مردم ماندند و نهضت، فراگیر شد، “انقلاب” میشد و نظام سابق زیر و زبر شده، “نظام جدید” شکل میگرفت.
اتفاقی که در نهضت امام خمینی -به تأسی از سیدالشهدا- افتاد اما در قیام سیدالشهدا، کوفه ریزش کرد؛ به امام هم اجازه جای دیگر رفتن داده نشد لذا به انقلاب و حکومت نیانجامید.
البته این انقلابیگری، بعد از شهادت به “روح امت” تزریق شد. واقعا “طلب اصلاح در امت جدش” محقق شد. او به مردم جرات طوفان داد. دیگر قیام پس از قیام تا واژگونی دستگاه اموی ادامه یافت.
بیمناسبت نیست که “ثارالله” لقب برگزیده آن امام شهید در زیارات شده که با “الثوره”(بمعنای انقلاب) هم ریشه است. خونی که میجوشد و انقلاب میآفریند.
بازنویسی ای از جلسه با دانشجویان دانشگاه شریف
[۱] دعائم الاسلام ج۲ص۱۳۱
[۲] طبری ج۳ص۲۹۵
[۳] ر.ک: تحف العقول خطبه منا
[۴] شرعا چون ادله شرعی مانع حاکمیت یک فاسق مشروب خوار بر مسلمین است.عرفا چون خلاف عهدنامه معاویه با امام حسن(ع) است که از تعیین ولایتعهدی و خلیفه بعدتوسط معاویه منع کرده بود.
[۵] طبری ج۵ص۴۱۴/ ارشاد مفید ج۲ص۸۷و۸۸
[۶] طبری ج۵ص۴۱۳/ الکامل ج۲ص۵۵۶