۰۵/ درسهایی از نهج البلاغه

شرح نامه۵۳ / جلسه پنجم

  • مقدمه:
    – گوهر و ذات ولایت سیاسی و پوسته حقوقی آن.
    – چسبیدگی عدم فاصله با خدا و مردم!
    – در روایات اسلامی
  • ۵نکته فراز اخلاق رهبری:
    – قلبی نه نمایشی!
    – رعایت مردم همراه با رحمت و محبت و لطف!
    – نه درندگی و حتی نه زبان اقتدار با مردم!
    – مردم، همه ی مردم؛ حتی غیر هم کیش!
    – بخشش لغزشهای مردم درباره حاکم!

دریافت جلسه پنحم «درس‌هایی از نهج البلاغه» | “دریافت از پیوند کمکی

فراز اخلاق رهبری (وَ اَشعِر قلبَک الرحمه للرعیه…و ابتلاکَ بِهم)

مقدمه

اسلام برای کلمه سرپرست سیاسی اجتماعی و زمامدار، بیشتر مفهوم “ولایت” را برگزیده است…

مفهوم ولایت(ولی-یلی)، چسبیدگی و پیوستگی دو چیز به هم است طوری که فاصله در بین نباشد. در اصطلاحش هم این معنای لغوی لحاظ شده است ولو در ادبیات فقهی ما کمتر بروز کرده است!

چسبیده به چه؟ و بدون فاصله با چی

  1. با خدا: یعنی خواستش، خواست خدا باشد. فیلتر هوای نفس، منافع شخصی و خانوادگی و گروهی در اوامر الهی لحاظ نشود(مخالفاً لهواه مطیعاً لامر مولاه/ و…)
  2. با مولی علیهم(مردمش): از جنس آنها و در زندگی هم سطح آنها باشد، هم درد بلکه اصلا نرون عصبی و مغز دردیاب آنها باشد و…(من انفسهم/ عزیز علیه ما عنتم/ و…)

– هردو در این فرمایش امام باقر(ع) از پیامبر(ص) جمع است: “امامت و زمامداری سزاوار نیست الا برای مردی که سه خصوصیت داشته باشد: ورعی(شدت تقوائی) که از محرمات بازش دارد [همان شماره۱] ، بردباری ای که از غضب بازش دارد [ذکر خاص قبل از عام است] و خوب ولایت کردن بر کسی که بر او ولایت داده شده، مثل یک پدر مهربان (حُسنُ الولایهِ علی مَن وُلِّیَ حتی یکونَ له کالوالدِ الرحیم)”(الکافی ج۱ص۴۰۷)

– امام رضا(ع) هم درباره شماره۲ فرمود: “الامامُ الانیسُ الرفیقُ و الوالدُ الشفیقُ و الاَخُ الشقیقُ  و الاُمُ البَرَّهُ بالولدِ الصغیر” امام، مونس مدارا کننده، پدر دلسوز، برادر دوقلو، مادر نیکوکار به طفل صغیر است.(الکافی ج۱ص۲۰۰)

ولایت سیاسی اجتماعی، جعل اعتباری است. عقلاء برای زندگی اجتماعی حاکمی، اعتبار می کنند، خداوند رئیس عقلاء خود چنین جعلی را اعتبار می کند.

– ولایت تکوینی و باطنی، یک حقیقت است، محتاج جعل و اعتبار نیست. سعه وجودی ای است که مجرای علم و قدرت خداوند میشود. لذا نه غدیر برای نصبش می خواهد و نه سقیفه برای غصبش موثر است. بخلاف ولایت سیاسی که اعتباری است، جعل و اعلان می خواهد و غصب میشود…

فرق “اعتبار” با “دروغ” چیست

– اعتبار، دادن حد و تعریف چیزی به چیز دیگر است. وقتی به “آدم شجاع”، می گویی “شیر”! تعریف شیر را به شجاع داده ای. اما “بخاطر حقیقتی” بنام شجاعت است. اگر متکی به این حقیقت نباشد، دیگر اعتبار نیست، “دروغ” است. شیر گفتن به ترسو، دروغ است.

ولایتِ جعلی و اعتباریِ اجتماعی سیاسی هم برای کسی درست است که ویژگی  های حقیقی در او باشد(همان دو رکن گذشته).

– پوسته فقهی-حقوقی روی این حقیقت می نشیند. اینکه مثلا چگونه کشف یا انتخاب شود؟ و… همه پوسته فقهی آن حقیقت و آن ذات ولایت است. مثل ملکیت، که “علاقه و نسبت خاصی باید با مال باشد” تا جعل و اعتبار ملکیت درباره فرد درست باشد؛ بعد پای قواعد حقوقی وسط می آید که انتقال صحیح ملک کدام است؟ و…

– متاسفانه پرداختن به این گوهر و ذاتی که ملاک اصلی جعل ولایت است کمتر در فقه ما بروز یافته و به تفسیر و کلام و اخلاق منتقل شده، لذا آن پوسته حقوقی، تنها طرح شده و به ادبیات سلطنت و سلطه و حق تصرف و.‌.. تنزل کرده است. برخی متفکران انقلاب اسلامی به این مهم خوب توجه کرده اند[۱].

نکات فراز مورد بحث:

در فراز مورد بحث حضرت امیر(ع) به آن ذات و گوهری که موجب جعل ولایت یا تولیت میشود پرداخته است و بروزات و ظهورات آنرا می شمارد:

  1. “اَشعِر قَلبَک”
    “شِعار” در اصل، لباس زیر و چسبیده به بدن است. اینجا می فرماید خصلتهای بعدی را به قلبت بچسبان! یعنی صرفاً در اعمالت نباشد، تصنعی و نمایشی نباشد.
  2. “الرحمهِ للرَّعیهِ و المَحبَّهَ لهم و اللُّطفَ بهم”
    “رعیت” هم خانواده “رعایت” است. رعایت کردن مردم با همه داشته هایشان به سمت مقاصد متعالی، نام آنها را رعیت می کند نه رابطه ارباب-رعیتی!
    “رعیت یعنی آن کسانی که رعایت آنان و مراقبت آنان و حفاظت و حراست آنان بر دوش ولی امر است… یعنی انسان را با همه ابعاد شخصیتش با آزادی خواهی اش، با افزایش طلبی معنوی اش، با امکان تعالی و اوج روحی اش، با آرمانها و اهداف والا و شریفش، اینها را بعنوان یک مجموعه در نظر بگیرید این باید با همه این مجموعه مورد رعایت قرار بگیرد[۲]“.
    رحمت/ محبت/ لطف
    مترادف هم نیستند، سه کار باید درباره مردم بکند:
    – رحمت، انفعال و تاثر خاصی است که در وقت دیدن محتاج عارض قلب میشود و شخص را به رفع احتیاج و کاستی طرف وادار می کند.
    – ببینید همان ذات و گوهر ولایت است. طبیعی است که وقتی رحمت بر ولی امر درباره رعیت واجب است، مقدمه آن هم واجب میشود. اطلاع پیدا کردن از احتیاجات و مشکلات رعیت، مقدمه آن است.
    – محبت، ابتدائی هم میشود، لازم نیست از سرترحم و رفع احتیاجی باشد.
    – لطف، آن نرمی و ظرافتِ در کار است.
    این سه به هم مربوط است. ولو فی نفسه اینها مستحب است اما با امر حضرت به والی، برای او واجب میشود.
  3. “و لا تکونَنَّ علیهم سَبُعاً ضاریاً تَغتَنِمُ اکلَهُم”
    “ضاریاً” از ریشه (ضَرو) است یعنی حمله شدید. می فرماید حیوان وحشیِ حمله وری که خوردن رعیت را غنیمت شماری، نباش!
    لطافت سخن این است که چند خط پایین تر می فرماید: “لاتَقُولَنَّ اِنِّی مُوَمَّر فَاُطاعَ: فریاد مزن من امیر شمایم فرمان می دهم باید اطاعت شوم”
    یعنی نه تنها رعیت را گرگ صفت ندر! بلکه حتی با زبان اقتدار هم سخن نگو!
    می بینید چگونه چهره سلطه و غلبه بر مردم را از ولایت دور می کند!
  4. “فانَّهم صنفانِ: اِمَّا اخ لک فی الدّینِ اَو نظیر لک فی الخَلق”
    آن “رحمت”، “محبت” و “لطف” را شامل همه رعیت کن! چه هم کیشان چه غیر هم کیشان. او که هم کیش تو نیست، شبیه تو در خلق هست[۳].
    این فرمایش در سیره خود حضرت تحقق داشته است
    در خطبه۲۷ که ماجرای یورش سفیان بن عوف از طرف معاویه به شهر انبار و کشتن فرماندار (حسان بن حسان بکری) است؛ زن مسلمان و زن ذمیِ (غیر هم کیش) را جمع می بندد: “مردانی از آنها بر زن مسلمان و زنِ در عهد مسلمانان (و الاخری المعاهده) حمله کرده و خلخال و دستبد و گردنبد و گوشواره آنها را غارت برده اند،آنها جز استرجاع (انا لله… گفتن/ برای زن مسلمان) و استرحام (طلب رحم کردن/ برای زن ذمی) وسیله ای برای دفاع نداشته اند. آنگاه مهاجمان با غنیمت فراوان بازگشتند بی آنکه یکی زخمی شده یا از آنها خونی ریخته شود. اگر پس از این رویداد مسلمانی از غم بمیرد نکوهشی بر او نباشد بلکه نزد من جای آن هست که از غصه جان دهد”
    رحمت و محبت و لطف را شمال هردو می کند هم مسلمان هم ذمی
    – ماجرای پیرمرد نصرانی که به گدایی افتاده بود و حضرت اطرافیان را در عدم کمک نکوهش کرد و برای او سهمی از بیت المال قرارداد، نمونه دیگر است.
  5. یَفرُطُ منهم الزَّلَلُ و تَعرِضُ لهُم العِلَلُ و یُوتَی علی ایدِیهم فی العَمدِ و الخطا، فَاَعطِهِم مِن عَفوِکَ و صَفحِک…”
    این متعلق به آن سه گانه رحمت و محبت و لطف است. متعلق به حیوان درنده نباش است!
    – اولا سرزدن لغزش و گناه، عمدی و خطایی را برای مردم طبیعی می شمارد. کسی نگوید مگر جامعه اسلامی، آدمش باید فلان کند؟!!
    – ثانیا از کلمه “یفرط” و “تعرض” استفاده می کند. یفرط از ریشه “فرط” به معنی عجله و شتاب کردن در کار است. یعنی کنش گر، لغزش می یابد.
    کسی هم که کنش گر نیست مصون نیست؛ تَعرض لهم العلل: گناه و نقصان بر او عارض می شود.
    – ثالثا درباره عمد و خطای اینها، اهل رحم و محبت باش و گرگ صفت نباش! “عفو” کن! یعنی پیگرد بردار و ببخش. “صفح” کن ! بالاتر حتی در خاطر و ذهن هم کدورت نگه ندار.
    -رابعا این درباره لغزش ها و گناهان و نافرمانی ها در حوزه اوامر حکومتی و دستورات ولی امر است نه حدود الهی(حق الله و حق الناس). چون ایندو بخشیدنش دست والی نیست. خود حضرت هم حد جاری می کرده است.
    قرینه ادامه جمله است: “پس همانگونه که دوست داری خداوند بخشش و چشم پوشی اش را ارزانیت کند، تو نیز بر مردم ببخش و خطایشان را نادیده بگیر زیرا تو بالاتر از آنان هستی و آنکه ترا حاکم مصر کرده بالاتر از توست، و خداوند بالاتر از کسی است که تورا حاکم مصر کرده است.”
  • مثال قرآنی لزوم عفو و صفح در اینباره:
    در ماجرای افک و بهتان زنی به زن پیامبر که قرآن صراحتا می فرماید اتاق فکر و عملیاتی داشت (والذی تولّی کِبرَه منهم)، عده ای از مومنان عمدا یا خطائاً شایعه را پذیرفتند. برخی که آلوده نشدند قرار گذاشتند که آنها را حتی اگر از خویشان باشند از انفاق و مساوات محروم کنند. آیه۲۲ سوره نور نازل شد: “ولیعفوا و لیصفحوا”!
    – در جامعه ما هم اگر جوانی درباره مقامی دچار لغزشی شد همین باید جاری شود. نه یکباره جامعه بشنود پاپ اسبق ترور کننده خودش را بخشیده [۴]اما نماینده ولی فقیهی، ناهی منکر یا منتقدی که احیانا در چگونگی ها لغزشی خطایی یا عمدی داشته به دادگاه کشیده و محکوم شود!

[۱] برای نمونه ر.ک: بیانات در اولین کنگره بین‌المللی نهج‌‌البلاغه

[۲] همان

[۳] در اینباره دو بحث نظری مهم مطرح است: کرامت ذاتی انسان/ قواعد تعامل با غیر هم کیش، آیا حکومت هم همان وظیفه مومنان را دارد؟!

[۴] تفصیل را اینجا بخوانید: معمای سوءقصد به رهبرکاتولیک‌های جهان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *