مخ یادداشتهای قبل -باعنوان برزیلته- این بود که فوتبال در دنیای مدرن یک کل به هم پیوسته است که اقتصاد خود، سیاست خود، فرهنگ خود و حتی ارزشهای خود را دارد. نگاه کردن به این “کل” به شکل “جزء نگرانه” و تحلیل یا حکم کردن برآن اجزاء، میشود ماجرای فیل مولوی!
در این یادداشت می خواهم یک جمله بیفزایم: فوتبال فلسفه ی خود را هم می سازد!
?فلسفه مدرن، دایه ی علوم!
فلسفه در عهد قدیم و هم مبانی درست هستی شناختی، مقدم بر علوم طبیعی و ریاضی و به نوعی مادر آنها بود. مبادی تصوری و تصدیقی -که انگار سلولهای بنیادین علم اند- را او به علوم می داد و دهها نیاز دیگرشان را برمی آورد.
لکن در دنیای مدرن، فلسفه متأخر از علوم طبیعی شد!
علم تجربی، مادر همه علوم شد. مثلا اقتصاد کلاسیک و نظریه “لسه فر”(۱) از مکانیک نیوتن، متولد شد. فرضیه تکامل داروین در جامعه شناسی، تاریخ تمدن و علوم اجتماعی زیادی چارچوبه تحلیل شد و همه را از نو متولد کرد!
پس علوم انسانی همه تابع و فرزندان علم تجربی شدند.
فلسفه جدید وضعش از اینها هم بدتر شد و تابع هردو شد. تو گویی مادر دیروز، امروز نوه ی دختران علم تحربی شده است. دیگر از ارسطو و افلاطونی خبری نبود، بلکه هگلی هم پیدا نشد. فلسفه در بهترین حالتش در حد فلسفه هایی مضاف در روش شناسی، معرفت شناسی و… بروز کرد و بعضا کار تعمیم نظریات متأثر از علوم تجربی به سایر علوم را برعهده گرفت و نقش دایه برای علوم تجربی و انسانی را گردن گرفت!
⚽️فلسفه ی فوتبالی جای فلسفه ی فوتبال!
پرسشهایی فلسفی و هستی شناختی از فوتبال، چرایی و چگونگی هایش می تواند فلسفه فوتبال را سامان دهد مثل فلسفه هنر، فلسفه علم و…لکن پس از هبوط فلسفه، آنچه اتفاق افتاده است “فلسفه ی فوتبالی” است نه “فلسفه ی فوتبال”!
سال ۲۰۱۰ مجلد ۵۱مجموعه ی “فرهنگ عامه و فلسفه” با کتابی حجیم بنام “فوتبال و فلسفه” در آمد.
۴۰فیلسوف آکادمیک معاصر از ۱۵کشور جهان درباره فلسفه و فوتبال(فلسفه ی فوتبالی!)مقاله نوشتند. وجه مشترک همه آنها یک چیز بود: علاقه شدید و گاه دیوانه وار به فوتبال!
در این کتاب، فلسفه رنگ فوتبال می گیرد حتی فصول آن با مراحل فوتبال نام گذاری می شود: گرم کردن، نیمه اول، بین دو نیمه، نیمه دوم، وقت اضافی اول و دوم، ضربات پنالتی!
در این مقالات اثر فوتبال بر تفلسف(فلسفی اندیشیدن) را بالعیان می بینید. فوتبال است که به فلسفه سو می دهد چه بگوید و فلسفه ی خود را می سازد.
مثلا بحثهای فلسفه ی اخلاقی چند جا طرح می شود از جمله در بحث هواداری یا آنجا که بررسی می کند در چه شرایطی خطای آخرین مدافع روی مهاجمی که در آستانه ی گل زدن است می تواند اخلاقی باشد؟(!) مقاله ای تصریح می کند اخلاقیات بیش از آنچه مورد تصدیق فیلسوفان قرار گیرد به طرفداری از یک تیم فوتبال شبیه است(ص۲۱۷) طرفداری یک تیم، مثل کری های طعن آمیزی که خلاف عرف جامعه است اما بخشی از وجود هوادار شده است!
می بینید چه فلسفه ی محکمی برای اخلاقیات ساخته می شود؟!!
۴فضیلت افلاطونی(۲) در فلسفه باستان، بر “بکن بائر”(بازیکن آلمانی) در بازی نیمه نهایی ۱۹۷۰مقابل ایتالیا -که با کتف شکسته بازی کرد- انطباق یافته باز تعریف میشود!
در بخش اول کتاب زندگی، مثل فوتبال معنا شده از دو گل “مارادونا” به انگلستان با دست یاد می شود و از امکان بی عدالتی بازگشت ناپذیر در فوتبال -که نمونه بارزش همان گلهای مارادونا در جام جهانی ۱۹۸۶ بود- مثال می آید و دست او “دست خدا”:شمرده و زندگی واقعی را هم اینچنین تفسیر می کند: “کمی بدشانسی، یک بی عدالتی بدون کیفر و بازگشت ناپذیر که می تواند به شما آسیب بزند و در بدترین حالت زندگی تان را نابود کند. فقط کافی است در زمان نادرست و در جای نادرست باشید از این رو در فوتبال و هم مثل زندگی نه با شانس محض طرف هستید و نه با توانمندی صرف، بلکه درام فوتبال هم مثل درام زندگی آمیخته ای است از هردو”!
ملاحظه می کنید؟!
چه خسارتی از این بیشتر که بازی آرژانتین-انگلیس برای فیلسوف جای حد وسط یقینی، کلید رمز برای باز کردن معنای زندگی شود؟! و تازه بی عدالتی برگشت ناپذیر به تبع فوتبال به عالم واقعی نسبت و هند مارادونا، نماد دست خدا شود!
در حوزه اجتماعی در مقاله ای می آید که اگر “نیچه” در این زمان بود طرفدار “آرسنال” بود نه تیم ملی!
چون نیچه ناسیونالیسم و ملت گرایی را یکی از بزرگترین آفات مدرنیته می دید.
شاید از همین روست که شما می بینید جهان سومی ها روی تیم ملی غیورند و اروپا و اعضای اتحادیه اروپا روی باشگاهها!
_____________
پی نوشت ها:
۱. لسه فر: واژه ای فرانسوی است بمعنای منع دخالت بیرونی (دولت،ارزشها و…) در مکانیسم بازار. در این نظر بازار نظمی مکانیکی دارد که دخالت بیرونی آنرا بهم می ریزد
۲. حکمت، شجاعت، خویشتن داری، اعتدال
مطالب مرتبط: برزیلته ۱ و برزیلته ۲
محسن قنبریان
۹۷/۸/۲۶