هر حادثه ای -ولو تلخ، طبیعی یا صناعی- که “رَجَعُوا إِلَىٰ أَنْفُسِهِمْ “[به خودِ خودشان برگشتند] باشد، یک لطف خفیّ است.
در این رجوع چند اتفاق می افتد:
- خود و هم میهنان را “یک واحد” می یابد (انفسهم)؛ انگار جانها یکی میشود!
فرقی نمی کند با هم بخندند یا بگریند، خود را ملامت کنند یا تفاخر کنند؛ آن لحظه شهودِ “انفسهم” ، لحظه فوق العاده ای است.
انگار تکثر و کثرتی نیست، اختلاف و تشتتی نیست؛ وحدت همه جا را می گیرد هر جانی به بزرگی ایران می شود. - اطلاعات و داده های مختلف، پردازش های متعدد ساخته بود و توجه و عاطفه ما را تقسیم کرده بود؛ چهل تکه ای از محبت و نفرت، امید و یاس، شکوه و شکایت و…!
رجوع به نفْس ایران، نگاه کردن از یک جان به یک حادثه است؛ نه نگاهی با گوش و چشم و ذهن و خبر و تحلیل؛ نگاهی است با خودِ اصیل و واحد به کانون حادثه.
یکباره همه عاطفه یا نفرت جمع میشود؛ نفْس ایران نشان می دهد از رفتن شاه، آمدن امام(مثلا) ، شاد است یا محزون؟!
می بیند چقدر عاطفه و احساس که در یافته ی حواس یا ذهنیت ها پراکنده و گم بوده و الان تیز و تند میشود.
رجوع به نفْسِ ایران یک تنفس اجتماعی برای ملتی با تنوع و تکثر است، تا وحدت خود را ببیند و بیابد: “النفس فی وحدتها کلُّ القوا” [نفْس در وحدت خود همه قوای آدمی است].
بدون این تنفس، می میرد و به کثرتهایش تجزیه میشود؛ مثل یک بدن متلاشی!
بلاها و امتحانات خوبند وقتی به نفْس ایران رجوع مان دهند.
محسن قنبریان